با دست خودم
امروزم را کشتم!
همینطوری یه دفه هوس شاهنامه کردم
و این بیتاش یادم اومد:
که گفتت برو دست رستم ببند؟! نبندد مرا دست چرخ بلند
چقدر میشه این بیتو حماسی خوند و احساس غرور کرد!
بعد دبیرستان دیگه هیچ شاهنامه نخوندم
ظلم به نابغهای مثل فردوسی است
حتما
این کلمه را که در عنوان گذاشتم و اولین بار از جناب مستطاب شریعتمدار العالم العامل صادق زیباکلام شنیدم، برایم بسی عجیب و غریب است! میگفت که ما کجای کاریم! ما آنقدر عقب افتادهایم که نگو! در حالی که روشنفکران در اروپا بحث روزشان بر سر قانونی شدن یا نشدن اوتانازی (من: ها؟!) است، ما هنوز هشتمان گرو نهمان است! (نقل به مضمون)
خب پیش خودم گفتم ببینم این اوتانازی که معیار عدم عقب افتادگی است، اصلا چی هست؟
گشت و گذاری کردم و دیدم اسم بزک شدهی خودکشی است! به بهانهی بیماری مجوز خودکشی است.
حالا یک سری انتقادات هم هست در خود اروپا؛ که مثلا با این کار انگیزهی پزشکان برای درمان بیماری از بین میرود، پس خدا چی و غیره
اما
آیا صرف بیماری یا یک ناتوانی به انسان اجازه میدهد خودش را بکشد؟ با این حساب چرا فقط ناتوانی جسمی را مد نظر گذاشتهاند در تعریف، مگر اقسام بیماریها و ضعفهای روانی ناتوانی محسوب نمیشود؟! با این حساب آیا کسی هست در عالم که خوب و کامل باشد؟! آیا با این فرض همهی ابناء بشر نیازمند اوتانازی نیستند! کسی نباید زنده بماند دیگر.
من بعد از آن، پیش خودم صادق (و سلفانش) را مجسم کردم در بیست سال ( یا حالا هر عددی) آینده، که میگفت معلوم است که ما عقب افتادهایم در حالی که در اروپا بحث بر سر قانونی شدن اوتانازی به محض احساس ناتوانی است ما اینجا مشغول ...
آیا انسان مستحق این است که اینقدر تحقیر شود؟ چه شد که این شد؟ آیا این همانی نیست که خدا بعد از آفرینشش به خود گفت تبارکالله؟!
من ماندهام!
ماندهام که، اساسا این تفکر که مرگ یک انسان، صرف نظر از گذشتهاش و اعمالش، و صد البته خودکشیاش که در همهی ادیان مذموم است، میتواند دردهای او را تسکین دهد، و راحتاش کند، از کدام ذهن مریضی متصاعد شده است؟
از آن فکر بدتر مردمیاند که بدون اینکه کسی بعد از اوتانازی آمده باشد و به آنها گفته باشد
آخی! راحت شدم!
برای راحت شدن دست به چنین کاری میزنند
ماندهام که
در دنیایی که مردم برای هر اراجیفی دنبال اثبات میگردند چهطور بدون اینکه کسی به آنها اثبات کرده باشد که با اوتانازی راحت میشوند، سعی میکنند با اوتانازی راحت شوند!
(این حرفها خیلی وقت بود سر دلم مانده بود، مال دو سه سال پیش است؛ بهانهی نوشتنشان خبر رادیو فردا بود که نمیدانم یک فردی در کدام ایالتشان در آمریکا بلاخره موفق به اوتانازی شد)
من این آیه که خدا برای یحیی فرمود را بسیار دوست دارم: «وَ سَلامٌ عَلَیهِ یوْمَ وُلِدَ وَ یوْمَ یمُوتُ وَ یوْمَ یبْعَثُ حَیا؛ و سلام بر او آن روز که متولد شد، و آن روز که میمیرد، و آن روز که زنده و برانگیخته میشود.» شنیدهام یحیی را شبیه حسین علیهالسلام به شهادت رساندند. حتما این آیه برای حسین هم کاربرد دارد، راستش به یحیی و حسین علیهما السلام حسودیام میشود. چقدر دوست داشتم خدا با من هم همینطور سخن میگفت، آرزو که عیب نیست. لااقل آرزویش را میتوانم بکنم. و اما بعد:
به خود آمدم
کمی طول کشید تا بفهمم کیستم و کجا
آن حین که با دو دست محکم به سینهام میزدم
همانطور که بیاختیار سینه میزدم
با خودم گفتم: من! اینجا! اینطور سینه زدن!
نمیدانم چه کردی با من حسین
آن از آن سفر
این هم از این حضر
پس اینطور برای خودت مجنون میتراشی!
مرا کشانده بودی آنجا که مجنونم کنی
اما هنوز هم عقلم قد نمیدهد، باید کمکم کنی بلکه بفهمم
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
( یحیی اسم زیبایی است و برای مسیحیها پرکاربرد است: جان john، که از یوحنا گرفتهاند احتمالا. اگر میتوانستم اسمم را انتخاب کنم یکی از گزینههای روی میزم یحیی میشد قطعا)
"و فدیناه بذبح عظیم"؛ «به عوض او، ذبح عظیمی را پذیرفتیم».
چقدر سبکسرانه است که قوچی را در برابر اسماعیل ذبج عظیم بدانی!
اگر کمی بگردی حدیثی هست از امام رضا علیهالسلام که چنین فرمود:
چون خداوند به حضرت ابراهیم دستور داد که به جای ذبح اسماعیل قوچی که فرستاده بود، ذبح کند، ابراهیم در دل آرزو کرد که کاش فرزندش اسماعیل را به دست خود قربان کرده بود و امر به ذبح قوچ به او نشده بود، تا دلش همچون دل پدری که فرزندش را ذبح کرده به درد آید و سزاوار والاترین درجات اهل ثواب که در مصائب صبر میکنند، بگردد.
خداوند ـ عزّوجلّ ـ به او وحی کرد که ای ابراهیم محبوبترین خلق من نزد تو کیست؟ گفت: یا رب هیچ آفریدهای از آفریدگانت برای من محبوبتر از حبیبت محمّد نیست.
خداوند وحی کرد که یا ابراهیم آیا او عزیزتر است یا خودت؟ پاسخ داد:او عزیزتر است.
خداوند پرسید: فرزند او برای تو عزیزتر است یا فرزند خودت؟ پاسخ داد: فرزند او.
فرمود: قربانی شدن فرزند او بهظلم و ناحق به دست دشمنانش بیش تر دل تو را به درد میآورد یا کشته شدن فرزندت به دست خودت در راه طاعت من؟ پاسخ داد: قربانی شدن او به دست دشمنانش برایم دلازارتر است.
خداوند فرمود: ای ابراهیم گروهی که گمان میکنند که از امّت محمّد هستند، فرزندش حسین را بعد از او از سر ظلم و عدوات میکشند؛ همچنان که گوسفندی را بکشند و با این کار، مستوجب غضب من میشوند. ابراهیم از این سخن بیتاب شد و دلش به درد آمد و اشک به دیدگان آورد.
خداوند بار دیگر به او وحی کرد که ای ابراهیم، جزعِ تو را بر فرزندت ـ اگر او را کشته بودی ـ با جزعت برحسین و قتل او، فدیه و معاوضه میکنم، و برای تو رفیعترین درجاتی که ثواب صبر بر مصائب است، قرار میدهم، و این همان است که فرمود: وفدیناه بذبح عظیم.
دوسال کمی بیشتر،
حالا مثلا 750 روز
تصور کن روی آدم خراب شود
خاطراتش
فکرهایش
برنامههای نا تمامش
آوارش خیلی سنگین است
زیر آوار دو سال گیر افتاده ام، سنگینی اش حسابی طاقت فرساست
فهمیدن سطوح مختلفی دارد
زیاد به اینکه سطح فهم آدمها چی است کار ندارم
مهم این است (از نظر من) که با بیشتر فهمیدن به آدم بد میگذرد
آدمی که آگاهی اش بیشتر باشد به همان نسبت، خواه ناخواه غمش، نمیدونم غم واژهی درستی هست یا نه!؟، بیشتر میشود
اما خب نفهمی در اکثر موارد از فهمیدن بدتر است
اکثر موارد نه همه!
اما آن هم مثل فهمیدن سطوحی دارد؛ منظورم نفهمیدن است
نفهمیدن هم سطوحی دارد
کسی که بنا به ظرفیت نمیفهمد از همه خوشبخت تر است
ظرفیت فهمیدن ندارد؛ حرجی هم بر او نیست
مصداق حرفم، که اصلا این همه آسمان ریسمان بافتم که به این برسم
بچهها هستند
دلم امروز هوس نفهمیدن بچهگانه کرد
چقدر خوشند
الکی خوش نه ها!
خوش
دلم واقعا هوس نفهمیدن کرده
(احیانا سو برداشت نشه که من خیلی میفهمم!)
(دیوانه ها هم نفهمیدنشان مثل بچه هاست، به ظرفیت مربوط می شود، شکر خدا هنوز به مرحله ای نرسیدم که هوس نفهمیدن دیوانه وار کنم!)
نمیدانم چه مرگم است
به جای تکمیل یک کار مهم
دایم دارم سایتهای خبری را زیر و زبر میکنم
دنبال یک چیزی میگردم که بخوانم تا کار مهمام را فراموش کنم
مغزم برای فرار از کار دنبال چرت و پرتهای سایتهای خبری میگردد
فعلا که زورم به مغزم نرسیده
با این روال بخواهم بروم جلو
بعدا بدجوری میافتم توی دردسر
احوالام را که خواسته باشی........ بدم
یا اگه کمی از بار منفیاش کم کنم ...... خوب نیستم
با دلم حرف میزدم......... دربارهی تو......... حرف تو که بشه، بهتر میشم
میگفت چه انتظاری داری!......... مگه نشنیدی که پاکان برای پاکان ......... سنت خداست دیگه
خب این هم از دل ما
ما را به صفتی متصف کرد که اجانب نمیکنند
خب اگه تعارف نکنم و روراست باشم......... پر بیراه هم نمیگفت دل بیچاره
در مقایسه با تو خب من پاک حساب نمیشم!
اصلا بذار همین یک ذره تعارف باقیمانده را هم بیخیال بشم
کی دوست نداره پاک باشه......... اما خب......... نفسه دیگه، سرکشی میکنه
باب توبه را برای امثال من باز گذاشتن دیگه
نمیخواد یاد آوری کنی که صد(ها) بار هم شکستمش
خودم بهتر میدونم......... دعا کن این یکی دوامش بیشتر از قبلیا باشه
راستی یادت هست که قسمات دادم
به حسین
به حق حسین
فراموشت نشه ما را دعا کنی